استشهادها و لطیفه‌های قرآنی

آرشيو موضوعات

بايگاني

امار و اطلاعات

 
No Image
استشهادها و لطیفه‌های قرآنی پيوند ثابت
استشهادها و لطیفه‌های قرآنی


1ـ امام باقر، (ع)، می‌فرماید: «پیامبر اكرم وقتی این آیه را خواند:
وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ؛[1] و نیز قوم دیگری را چون به عرب (در اسلام) ملحق شدند، هدایت فرماید كه او خدای مقتدر و همه كارش به حكمت و مصلحت است.
شخصی پرسید: این افراد كیستند؟ جناب سلمان فارسی، در حضور حضرت رسول نشسته بود، پیامبر اكرم دست خود را بر شانه سلمان گذاشته و فرمود: اگر ایمان در ستاره ثریا باشد، مردانی از طایفه همین سلمان، به آن نایل می‌شوند»[2].
یعنی اگر ایمان در دورترین و سخت‌ترین نقاط عالم باشد، عده‌ای از ایرانیان به آن نایل خواهند شد.
2ـ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً
حسن بن علی، (ع)، را گذری بر بینوایان افتاد كه پاره‌ای نان پیش رو داشتند و می‌خوردند، امام را دعوت به طعام خویش نمودند. امام با آنان نشست و خورد. آنگاه سوار بر مركب شد و فرمود:
إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً؛[3] همانا كه پروردگار، متكبر فخرفروش را دوست ندارد[4].
3ـ هِیَ عَصایَ أَتَوَكَّؤُا عَلَیْها...
نقل شده است، مقدس اردبیلی، رضوان‌الله علیه، شبی پیامبر، (ص)، را در خواب دید، در حالی كه حضرت موسی،‌(ع)، در خدمت آن بزرگوار نشسته بود. حضرت موسی از حضرت رسول اكرم سؤال كرد: این مرد (مقدس اردبیلی) كیست؟ پیامبر فرمود: از خودش سؤال كن.
لذا حضرت موسی پرسید: تو كیستی؟ مقدس گفت: من احمد پسر محمد از اهل اردبیل و در فلان كوچه، و فلان جا مسكن دارم.
حضرت موسی گفت: من تنها اسم را پرسیدم، این همه تفصیل برای چه بود؟ مقدس گفت: خداوند تنها از شما سؤال كرد: این چیست در دست تو؟[5] و شما در جواب خدا فرمودید: این عصای من است. به آن تكیه می‌كنم و نیز با آن گوسفندانم را می‌رانم و استفاده‌های دیگری هم از آن می‌كنم[6]. پس شما چرا این قدر در جواب تفصیل دادید؟
حضرت موسی به پیامبر اكرم عرض كرد: راست گفتی كه علمای امت من، مانند پیامبران بنی‌اسراییل می‌باشند[7].
4ـ وَ الْكاظِمِینَ الْغَیْظَ
روزی یكی از كنیزان امام سجاد، (ع)، روی دست امام، آب می‌ریخت تا حضرت آماده نماز شود. ظرف آب از دست كنیز افتاد و سر مبارك حضرت، آسیب دید. حضرت امام سجاد سر بلند كرد و نگاهی به كنیز انداخت.
كنیز گفت: خداوند در قرآن، كسانی كه خشم خود را فرو می‌برند ستوده و فرموده است:
وَ الْكاظِمِینَ الْغَیْظَ؛[8] آنان كه خشم خود را فرو می‌برند.
حضرت سجاد فرمود: خشم خود را فرو بردم. كنیز گفت:
وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ؛[9] آنان كه از مردم می‌گذرند.
امام فرمود: تو را عفو كردم. كنیز گفت:
وَ اللَّهُ یُحِبُّ الُْمحْسِنِینَ؛[10] خدا نیكوكاران را دوست می‌دارد.
امام فرمود: برو، در راه خدا آزادی[11].
5ـ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَهً...
حضرت علی بن ابی‌طالب، (ع)، می‌فرماید: یك روز كه پیامبر اعظم اسلام، (ص)، نشسته بودند، حال یكی از اصحاب را جویا شدند. به ایشان گفتند كه: یا رسول‌الله! او به قدری دچار بلا و گرفتاری شده كه نظیر جوجه بی‌پر و بال گردیده است.
هنگامی كه رسول خدا نزد او آمد، دید چنان است كه توصیف كردند. پیغمبر اكرم به وی فرمود: مگر درباره صحت و سلامتی خود دعا نكرده‌ای؟ گفت: آری یا رسول‌الله، از خدای خود خواستم تا هر عقابی را كه می‌خواهد در عالم آخرت نصیب من كند، در دنیا مرا به آن گرفتار سازد. رسول عالیقدر اسلام به او فرمود: پس چرا نگفتی:
رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَهً وَ فِی الْ‏آخِرَهِ حَسَنَهً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ؛[12] پروردگار در دنیا و آخرت به ما نیكویی عطا كن و ما را در آخرت از عذاب آتش، نگه‌دار.
هنگامی كه آن صحابی این دعا را خواند، گویا از بند آزاد شد و با حال صحت برخاست و با ما خارج شد[13].
6ـ وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ
معتصم عباسی در مجلسی كه فقهای اهل سنت نیز در آن جمع بودند پرسید: دست دزد را از كدام قسمت باید برید؟
بعضی گفتند: از مچ و به آیه تیمم استدلال كردند؛ و بعضی دیگر گفتند: از مِرفَق و به آیه وضو استدلال كردند.
معتصم از حضرت جواد، (ع)، در این باره توضیح خواست. حضرت فرمود: آن چه آنها گفتند همه خطاست و تنها باید چهار انگشت از مفصل انگشتان، بریده شود و كف دست و انگشت شصت، باقی بماند.
هنگامی كه معتصم دلیل را جویا شد، امام به كلام پیامبر كه سجود باید به هفت عضو[14] باشد، استدلال كرد، و سپس افزود: اگر مچ یا مرفق بریده شود دستی برای او باقی نمی‌ماند كه سجده كند، در حالی كه خداوند امر كرده كه اعضای هفتگانه مخصوص من است.
وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ؛[15] همانا محل سجده‌ها فقط از آنِ‌ خدا است.
و آن چه مخصوص خداست نباید قطع شود.
این سخن، اعجاب معتصم را برانگیخت و دستور داد بعد از آن بر طبق حكم آن حضرت، دست دزدان را از مفصل چهار انگشت ببرند[16].
7ـ حره و استناد به قرآن در دفاع از ولایت
حره دختر حلیمه سعدیه، از دوستان و موالیان امیرالمؤمنین، (ع)، و خواهر رضاعی پیامبر اكرم، (ص)، است. مناظره‌ای دارد با حجاج بن یوسف ثقفی كه با تكیه بر آیات قرآنی، حریم ولایت را پاس می‌دارد.
وقتی بر حجاج، وارد شد حجاج از او پرسید: تو حره دختر حلیمه هستی؟
حره گفت: فراست از غیر مؤمن!
حجاج گفت: خدا تو را این جا آورد، می‌گویند تو علی را از ابوبكر، عمر و عثمان برتر می‌دانی؟
گفت: دروغ گفته‌اند آنان كه گفته‌اند من علی را تنها از اینها برتر می‌دانم.
حجاج گفت: دیگر از چه كسانی او را برتر می‌دانی؟
گفت: از آدم، نوح، لوط، ابراهیم، داوود، سلیمان و عیسی بن مریم، (علیهم السلام).
حجاج گفت: وای بر تو، او را از صحابه و هفت پیامبر بزرگ، برتر می‌دانی، اگر دلیل اقامه نكنی، سرت را از تنت جدا می‌كنم.
گفت: خداوند در قرآن، او را بر این پیامبران مقدم داشته، من از خود نگفتم. خدا درباره حضرت آدم، (ع)، فرمود:
وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی؛[17] آدم، عصیان پروردگار كرد، پس گمراه شد.
و در حق علی، (ع)، فرمود:
وَ كانَ سَعْیُكُمْ مَشْكُوراً؛[18] سعی شما «علی، فاطمه، حسن، حسین، (علیهم السلام)، و فضه» مشكور و مقبول است.
حجاج گفت: آفرین! به چه دلیل او را بر نوح و لوط ترجیح می‌دهی؟
گفت: خدا درباره آن دو پیغمبر فرموده است:
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ قِیلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ؛[19] خدا برای كافران، زن نوح و زن لوط را مثال آورد كه تحت فرمان دو بنده صالح ما بودند و به آنها خیانت كردند و آن دو شخص نتوانستند آن زنان را از قهر خدا برهانند، و حكم شد آن دو زن را با دوزخیان به آتش درافكنید.
اما همسر علی، فاطمه، (علیهاالسلام)، است كه خدا با خشنودی او خشنود می‌گردد و از خشم او به خشم می‌آید.
حجاج گفت: آفرین! به چه دلیل او را از ابراهیم برتر می‌بینی؟
گفت: خدا فرموده است:
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی كَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لكِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی؛[20] و چون ابراهیم گفت: پروردگارا، به من نشان بده كه چگونه مردگان را زنده می‌كنی؟ خداوند فرمود: آیا ایمان نداری؟ گفت: چرا، لیكن می‌خواهم مطمئن شوم.
اما مولایم امیرالمؤمنین فرمود: لَوْ كُشِفَ الْغِطاءُ‌ مَا ازْدَدْتُ یَقیناًَ؛ اگر پرده كنار رود، بر یقین من افزوده نخواهد شد.
و این سخن را نه كسی قبل از او گفت و نه بعد از او.
حجاج گفت: آفرین! چرا او را بر حضرت موسی مقدم می‌داری؟
گفت: خداوند فرموده:
فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ؛[21] موسی از شهر مصر با حال ترس و نگرانی از دشمن، به جانب شهر مدین رو آورد.
اما فرزند ابوطالب، لیله‌المبیت بر بستر پیامبر خوابید و هراس در او راه نیافت و خدا در حقش این آیه را نازل كرد:
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ؛[22] برخی از مردم در راه خشنودی خدا، از جان خود در‌می‌گذرند.
حجاج گفت: آفرین بر تو ای حره! چرا او را بر حضرت داوود و سلیمان ترجیح می‌دهی؟
گفت: خداوند او را برتر دانسته است. در كتابش فرموده:
یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّكَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ؛[23] ای داوود، ما تو را خلیفه خود در زمین قرار دادیم پس میان مردم به حق قضاوت كن و از هوا پیروی مكن تا مبادا تو را از راه خدا گمراه كند.
حجاج سؤال كرد: این آیه اشاره به كدام قضاوت داوود است؟ گفت: مردی باغ انگوری داشت و دیگری گوسفند داشت. گوسفندان به باغ انگور رفتند و در آن جا چریدند. آن دو مرد به نزد داوود برای شكایت آمدند، داوود چنین قضاوت كرد كه گوسفند را بفروشند و پول آن را در بهبودسازی باغ انگور، صرف كنند تا باغ به شكل اول باز گردد. در این هنگام فرزند داوود (حضرت سلیمان) گفت: پدر، از شیر گوسفندان به صاحب باغ دهند تا باغ را آباد كند، چنانكه خداوند فرموده است:
فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ؛[24] ما آن را به سلیمان فهماندیم.

اما اميرالمؤمنين فرموده است: از من بپرسيد از مطالب فوق عرش؛ از من سؤال كنيد قبل از آن كه مرا از دست بدهيد. سَلُوني قَبْل أَنْ تَفْقِدُوني. و نيز در روز فتح خيبر، به حضور پيامبر آمد، رسول خدا به حاضرين فرمود: برترين شما، داناترين شما و بهترين قضاوت‌كننده، علي است.
حجاج گفت: آفرين! چرا او را از حضرت سليمان برتر مي‌داني؟
گفت: حضرت سليمان، (ع)، از خدا خواست.
رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي؛[1] پروردگارا به من سلطنتي ده كه بعد از من سزاوار كسي نباشد.
اما علي فرمود: اي دنيا، من تو را سه بار طلاق داده‌ام، و نيازي به تو ندارم. آن گاه اين آيه در موردش نازل شد:
تِلْكَ الدَّارُ الْ‏آخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً؛[2] اين خانه آخرت را، براي كساني كه اراده علو و سركشي در زمين را ندارند، اختصاص داده‌ايم.
حجاج او را تحسين كرد و گفت چرا او را از حضرت عيسي برتر مي‌داني؟ گفت: خدا دربارة عيسي، (ع)، فرموده است:
إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ * ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنِي بِهِ؛[3] و ياد كن آنگاه كه خدا به عيسي بن مريم گفت: آيا تو مردم را گفتي كه من و مادرم را دو خداي ديگر، سواي خداي عالم، اختيار كنيد؟ عيسي گفت: خدايا تو منزّهي، هرگز مرا نرسد كه چنين سخني به ناحق بگويم. چنانچه من اين را گفته بودم تو مي‌دانستي، كه تو از اسرار من آگاهي و من از سر تو آگاه نيستم، همانا تويي كه به همة اسرار غيبِ جهانيان، كاملاً آگاهي، من به آنها چيزي نگفتم جز آن چه تو مرا بدان امر كردي.
حضرت عيسي قضاوت دربارة كساني كه او را خدا دانستند به قيامت واگذاشت، اما علي، كساني را كه دربارة او غلو كردند محاكمه كرد و به قتل رسانيد. اينها فضايل علي است. و ديگران را با او قياس نيست.
حجاج او را تحسين كرد و گفت: خوب پاسخ گفتي و گرنه تو را مجازات مي‌كردم. آنگاه او را گرامي داشت و به او هديه داد[4].
8ـ اجْعَلْ لَنا إِلهاً...
روزي يك يهودي به حضرت علي، (ع)، گفت: هنوز پيامبرِ شما را دفن نكرده بودند كه اختلاف در ميان شما پيدا شد، حضرت فرمود: اختلافي كه در ميان ما پيدا شد از فراق او بود، نه در دين او؛ حال آن كه پاهاي شما هنوز از گل و لاي نيل خشك نشده بود كه به پيغمبر خود گفتيد:
اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ؛[5] براي ما خدايي پيدا كن همچنان كه بت‌پرستان را خداياني است.
آن يهودي از اين جواب، منفعل شد[6].
9ـ أَ لَمْ يَعْلَمْ...
روزي يكي از علماي بزرگ، از علاّمة طباطبايي، رحمة‌الله عليه، تقاضاي نصيحت مي‌كند. ايشان در كمال سادگي و تواضع فرمودند:
أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَري؛[7] آيا انسان نمي‌داند كه خدا او را مي‌بيند[8].
10ـ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ...
كسي به ديگري گفت: آيا تو مؤمني؟ مخاطب در پاسخ گفت: اگر منظور تو از مؤمن، مؤمني است كه در اين آيه آمده:
آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا؛[9] ما به خدا و كتابي كه به ما نازل شده ايمان آورده‌ايم.
آري، مؤمنم. ولي اگر منظورت مؤمني است كه در اين آيه آمده است:
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ؛[10] مؤمنان، تنها آنها هستند كه چون از خدا ياد شود، دلهاشان ترسان و لرزان شود.
نمي‌دانم![11]
11ـ أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ...
پيرزني به نزد جنيد بغدادي آمد و گفت: مدتي است كه پسرم از خانه رفته و خبري از او ندارم. بيش از اين بر فراق و دوري او نمي‌توانم صبر كنم. جنيد گفت: عَلَيْكِ بِالصَّبْرِ؛ صبر پيشه كن!
پيرزن پنداشت كه منظور جنيد آن است كه: تو بايد صِبر بخوري، پس به بازار رفت و صِبرِ تلخ خريد و به خانه آورد و آن را حلّ كرد و خورد و دهانش سوخت و با همان حالت تلخي به نزد جنيد آمد و گفت: خوردم. جنيد به او گفت: تو را گفتم كه صَبر كن نه صِبر خور.
پيرزن چون اين جمله را شنيد بر سر و روي خود زد و گفت: مرا بيش از اين طاقت صبر نيست. جنيد سر بر آسمان كرد و دعايي نمود و گفت: اي پيرزن! به خانه برو كه پسرت در خانه است.
پيرزن به خانه آمد و پسر خود را ديد كه آمده بود. سپس به خدمت جنيد آمد و گفت: از كجا دانستي كه پسرم آمده است. جنيد گفت: من اضطراب تو ديدم و دانستم كه دعا اجابت مي‌شود و دعا كردم كه خداوند فرموده است:
أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ؛[12] آن كيست كه دعاي بيچارگانِ مضطر را به اجابت مي‌رساند و رنج و غم آنها را برطرف مي‌سازد.
پس دعا كردم و يقين به اجابت داشتم[13].
12ـ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلي أَمْرِهِ
محمد بن يوسف بنا از جمله بزرگان اهل طريقت است كه صفت انزوا و انقطاع، بر وي غالب بود. جنيد بغدادي نيز او را بزرگ مي‌داشت. روزي جنيد مكتوبي به علي بن سهل اصفهاني نوشت كه از شيخ استاد محمد بن يوسف سؤال كن كه: مَا الْغالِبُ عَلَيْكَ؟ كدام صفت و حال از صفات و احوال ارباب كمال، بر تو غالب است؟
علي بن سهل آن مكتوب را به محمد بن يوسف نشان داد. گفت: به جنيد بنويس:
وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلي أَمْرِهِ؛[14] خداي، غالب است بر امر و شأن من.
يعني حق سبحانه در مظهر من كه يكي از شؤون و مظاهر قدرت اويم، متصرف است و هيچ حال در من متصرف نيست[15].
13ـ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ
شخصي شير مي‌فروخت و آب در آن مي‌ريخت، پس از چندين سال سيلابي بيامد و گوسفندان و اموالش را برد. به پسر خود گفت: نمي‌دانم اين سيل از چه آمد؟ پسر گفت: اي پدر، اين آبي است كه به شير داخل مي‌كردي، اندك اندك جمع شد و هر چه داشتيم برد:
ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ؛[16] و آن چه از رنج و مصائب به شما مي‌رسد، همه از اعمال زشت خود شما است[17].
14ـ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي
بخيلي سفارشِ ‌ساختِ كوزه و كاسه‌اي را به كوزه‌گر داد. كوزه‌گر پرسيد: بر كوزه‌ات چه نويسم؟ بخيل گفت: بنويس.
فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي؛[18] هر كس از آن آب بنوشد، از من نيست.
كوزه‌گر پرسيد: بر كاسه‌ات چه نويسم؟ بخيل گفت:
وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي؛[19] هر كس از آن نخورد، از من است.
15ـ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ
مسكيني به نزد امير آمد و گفت به مقتضاي آية:
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ؛ مؤمنان برادر يكديگرند.
مرا در مال تو سهمي است، چرا كه برادرت هستم.
امير دستور داد تا يك دينار به او دادند.
مسكين گفت: اي امير، اين مبلغ، كم است. امير گفت: اي درويش، تنها تو برادر من نيستي، بلكه همة مؤمنان عالم، برادر من هستند، پس اگر مال مرا به همة ايشان قسمت كنند، به تو بيش از اين نرسد[20].
16ـ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ...
سلطان سليمان كه از سلاطين عثماني بوده است، روزي قصد زيارت مرقد مطهر علي، (ع)، را در نجف كرد. نزديكي حرم، از اسب پايين آمد تا به احترام حضرت امير تا حرم پياده رود. يكي از همراهان او كه از ديدن اين صحنه به شگفت آمده بود، بر سلطان خُرده گرفت كه شما شأن خود را با اين عمل پايين آورديد. سلطان در پاسخ گفت: احترام اميرالمؤمنين بر من واجب است. قاضي قانع نشد و اصرار كرد تا به قرآن تفأل زده شود. سلطان نيز چنين كرد، اين آيه در اول صفحه ظاهر شد:
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوي؛[21] پس كفشهاي خود را درآور، چرا كه در مكان مقدسي هستي[22].
17ـ ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا...
از طفيلي پرسيدند: كدام سوره براي تو شگفت‌انگيز است؟
گفت: سورة مائده! (مائده به معناي سفرة آراسته از غذا است).
پرسيدند: كدام آيه؟
گفت: آيه ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا؛[23] بگذار آنها بخورند و بهره گيرند!
گفتند: ديگر كدام آيه؟
گفت: آيه ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ؛[24] داخل اين باغ‌ها شويد با سلام و امنيت.
باز هم گفتند: پس از آن كدام آيه را دوست داري؟
گفت: آية وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ؛[25] و هيچگاه از آن اخراج نمي‌گردند[26].
18ـ بَلي وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي
همساية اصمعي از او چند درهم قرض كرد. روزي اصمعي به او گفت: آيا به ياد قرضت هستي؟
همسايه گفت: بله، آيا تو به من اطمينان نداري؟
اصمعي گفت: چرا مطمئنّم، اما مگر نشنيده‌اي كه حضرت ابراهيم، (ع)، به پروردگارش ايمان داشت و خداوند از او پرسيد:
أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ؛[27] مگر ايمان نياورده‌اي؟
و ابراهيم پاسخ داد:
بَلي وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي؛[28]
چرا، ولي مي‌خواهم قلبم آرامش يابد[29].
19ـ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلِيلاً
روزگاري مردم دمشق به بيماري طاعون گرفتار شدند. در اين هنگام وليد بن عبدالملك تصميم گرفت كه از آن جا خارج شود.

به او گفتند: مگر سخن خداي بزرگ را نشنيده‌اي كه مي‌فرمايد:
قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلِيلاً؛[1] بگو اگر از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد سودي به حال شما نخواهد داشت و در آن هنگام جز بهرة كمي از زندگاني نخواهيد گرفت.
وليد گفت: من فقط همان بهرة كم را مي‌خواهم نه چيز ديگري را!![2]
20ـ وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ...
روزي عقيل بن ابي‌طالب در دمشق پيش معاويه نشسته بود و همة اعيان شام و حجاز و عراق حاضر بودند. معاويه بر سبيل ظرافت گفت: اي اهل شام و حجاز و عراق، آيا آية تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ[3] را شنيده‌ايد؟ گفتند: بلي، معاويه گفت: ابي‌لهب عموي عقيل است.
عقيل گفت: اي اهل شام و حجاز و عراق، آيا آية وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ، فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ.[4] را شنيده‌ايد. گفتند: بلي. عقيل گفت: اين حَمَّالَةَ الْحَطَبِ عمة معاويه است.
معاويه از ظرافت خود پشيمان، و از آن جواب خجل گشت[5].
21ـ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ
منصور دوانقي به زياد بن عبدالله مبلغي داد تا آن را در ميان افراد نابينا و يتيم تقسيم نمايد. ابوزياد تميمي كه طمع در مال داشت، گفت: نام مرا در ميان نابينايان بنويس. زياد بن عبدالله گفت: باشد مي‌نويسم چرا كه خداوند مي‌فرمايد:
...فَإِنَّها لا تَعْمَي الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ؛[6] اين كافران را چشمان سر گرچه كور نيست، ليكن چشم باطن و ديدة دلها كور است.
سپس ابوزياد درخواست كرد كه نام فرزندش نيز در دفتر نام ايتام نوشته شود. زياد بن عبدالله گفت: آن را هم مي‌نويسم، هر كه را تو پدري، يتيم است[7].
22ـ وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ
شخصي به ابن عمر گفت: مختار گمان مي‌كند كه به او وحي مي‌شود. ابن عمر پاسخ داد: البته درست مي‌گويد چرا كه خداوند متعال فرموده است: ...وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ...؛[8]... و شياطين سخت به دوستان خود وسوسه (وحي) كنند...[9].
23ـ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ
هنگامي كه عبدالله بن مطرف درگذشت، پدرش با لباسهاي نو و در حالي كه خود را معطر كرده بود، در برابر مردم ظاهر شد، در اين حال بستگانش بر او ايراد گرفتند كه: عبدالله مرده است و تو اين گونه در ميان ما آمده‌اي؟! مطرف گفت: آيا بايد گريه كنم؟ در حالي كه پروردگارم به سه ويژگي مرا وعده داده و اين ويژگي‌ها براي كساني است كه مي‌خواهند از اين دنيا به سوي خدا بروند:
الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ * أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ؛[10] آنها كساني هستند كه هرگاه مصيبتي به ايشان مي‌رسد، مي‌گويند: ما از آن خداييم و به سوي او باز مي‌گرديم. اينها همانها هستند كه الطاف و رحمت خدا، شامل حالشان شد و آنها هدايت‌يافتگان هستند.
آيا باز هم بعد از اين بايد گريه كنم؟
سپس اين مصيبت بر بستگان وي آرام شد[11].
24ـ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ
مهدي عباسي در خواب ديد كه صورتش سياه شد. همين كه از خواب برخاست، تمام معبرين را جمع كرد و از خوبش براي آنها نقل كرد. همه، اظهار عجز نمودند و گفتند كه تعبير اين، نزد استادمان ابراهيم كرماني است. ابراهيم را نزد خليفه حاضر كردند و خليفه خواب خود را براي او نقل كرد. ابراهيم گفت: خداوند عالم، دختري به شما كرامت فرمايد. خليفه گفت: از كجا مي‌گويي؟ ابراهيم گفت: از قول خداي متعال كه مي‌فرمايد:
وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ؛[12] و چون يكي از ايشان را از دختر خبر دهند، چهره‌اش (از خشم و تأسف) سياه شود و تأسف خود را فرو خورد.
مهدي عباسي از اين تعبير بسيار خشنود شد و امر كرد تا ده هزار درهم به او بدهند. پس از گذشت مختصر زماني، خداوند دختري به خليفه، روزي فرمود. آنگاه خليفه دستور داد تا يك هزار درهم ديگر براي ابراهيم معبر، بفرستند و رتبة او را نزد خودش بلند نمود[13].
25ـ فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ
روزي اصمعي، لغويِ‌ مشهور، بر سفرة هارون‌الرشيد نشسته بود، پالودة عسل آوردند. اصمعي گفت: بسياري از اعراب، نام پالودة عسل را هم نشنيده‌اند. خليفه گفت: بايد ثابت كني كه چنين چيزي است كه اگر ثابت كني كيسه‌اي زر به تو دهم. اتفاقاً اعرابي را ديدند كه هيچ نمي‌دانست. پالودة عسل به او خوراندند و از وي سؤال كردند: آيا مي‌داني اين چيست؟ اعرابي گفت: خدا در قرآن مي‌فرمايد:
فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ؛[14] در آن دو بهشت، ميوه و خرما و انار بسيار است.
نخل كه در نزد ما هست حتماً اين رمان است.
اصمعي رو به خليفه نمود و گفت: اي خليفه، دو كيسه زر بر تو واجب شد، چرا كه اين عرب نه تنها معناي پالوده را نمي‌داند، بلكه معناي رمان را نيز نمي‌داند[15].
26ـ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ
ابوالعينا در ايام جواني وارد اصفهان شد. اتفاقاً مقارن ساعت ورودش، بچه‌ها سنگ‌بازي مي‌كردند و بدون نظر بر سر او سنگي زدند و سرش را شكستند. صورت و لباس‌هاي او به خون، آلوده گرديد. اين يك ناراحتي براي ابوالعينا بود.
ناراحتي ديگرش آن بود كه در اصفهان دوستي داشت كه مي‌خواست بر او وارد شود و چون جاي او را نمي‌دانست گردش زيادي كرد تا مقداري از شب گذشت و خانة دوستش را يافت و به آن جا نزول نمود. و نيز چون در خانة ميزبانش، خوراكي وجود نداشت و دكاني هم باز نبود، ناچار ابوالعينا آن شب را گرسنه به سر برد تا روز شد و به خدمت مهذّب وزير رسيد. وزير پرسيد: چه ساعتي وارد شهر شده‌اي؟ ابوالعينا گفت:
فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ؛[16] در ساعت دشوار.
باز پرسيد: در چه روزي آمدي؟ گفت:
فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ؛[17] در روز نكبت دنباله‌دار.
در پايان، سؤال كرد: به كجا وارد شده‌اي؟ پاسخ داد:
بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ؛[18] در محلي كه هيچ حاصلي نداشت.
وزير از اين جوابها خنديد و او را از انعام خود ممنون ساخت[19]
27ـ وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْ‏آخِرِ
شخصي در نماز جماعت حاضر شد، شنيد كه امام جماعت اين آيه را مي‌خواند:
الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً؛[20] باديه‌نشينانِ عرب، كفر و نفاقشان شديدتر است.
مرد چوبي برداشت و بر سر امام جماعت زد و از مسجد بيرون رفت. روز ديگر كه به نماز جماعت آمد. شنيد كه امام جماعت اين آيه را مي‌خواند:
وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْ‏آخِرِ؛[21] گروهي از عربهاي باديه‌نشين، به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند.
مرد گفت: اي امام! معلوم است چوب در تو اثر كرد![22]
28ـ وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً
مهدي عباسي سومين خليفة عباسي بود. او پسر منحرفي به نام ابراهيم داشت كه نسبت به حضرت علي، (ع)، كينة خاصي مي‌ورزيد. روزي نزد مأمون، هفتمين خليفه عباسي آمد و به او گفت:
در خواب، علي را ديدم كه با هم راه مي‌رفتيم تا به پلي رسيديم كه مرا در عبور از پل، مقدم داشت. من به او گفتم: تو ادعا مي‌كني كه اميرِ بر مردم هستي، ولي ما از تو به مقام امارت و پادشاهي سزاوارتريم. اما، او به من پاسخ كامل و رسايي نداد.
مأمون گفت: آن حضرت به تو چه پاسخ داد؟
ابراهيم گفت: چند بار به من سلام كرد و گفت: سَلاماً، سَلاماً.
مأمون گفت: او، تو را ناداني كه قابل پاسخ نيستي معرفي كرده است، چرا كه قرآن در توصيف بندگان خاص خود مي‌فرمايد:
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَي الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً؛[23] بندگان خداوندِ‌ رحمتگر، كساني هستند كه با آرامش و بي‌تكبر، بر زمين راه مي‌روند. و هنگامي كه جاهلان آنها را مخاطب سازند و (سخنان نابخردانه گويند)، به آنها سلام مي‌گويند (و با بي‌اعتنايي و بزرگواري مي‌گذرند)[24].
29ـ فَسُقْناهُ إِلي بَلَدٍ مَيِّتٍ
عربي بر سرِ خوانِ خليفه‌اي حاضر شد. طعامي آوردند. خليفه او را همكار خود كرد؛ در طعام، پيش خليفه، روغنِ بسيار بود و طعامِ نزد عرب، خشك بود، عرب با سرِ انگشتِ خود، جويي ساخت تا روغن به طرف او روان گشت، خليفه اين آيه را خواند:
أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها؛[25] آيا كشتي را سوراخ مي‌گرداني، تا اهل آن را غرق نمايي.
عرب اين آيه را خواند:
فَسُقْناهُ إِلي بَلَدٍ مَيِّتٍ؛[26] ما ابر پر آب را بر زمينِ افسرده رانديم (تا زمين مرده را زنده گردانيم)[27].
30ـ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ
روزي شخصي به عيادت مريضي رفت، حال او را سخت يافت بدو گفت: خدا را شكر كن و حمد او را بجاي آور. مريض گفت: چطور شكر كنم و حال آن كه خداوند فرموده است:
لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ؛[28] اگر شكر كنيد بر شما زياد كنم.
مي‌ترسم شكر كنم و بيماري‌ام افزون شود[29].
31ـ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ
جواني در زمان رسول خدا، (ص)، حركات ناپسندي انجام مي‌داد و بر منهيات اقدام مي‌نمود.

..


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته: ناصر طاهري در: سه شنبه 27 دی 1390برچسب:استشهادها و لطیفه‌های قرآنی,

|

 
آرشيو مطالب پيشين:
فلسفه نماز چیست؟
چراشیعیان دست باز نماز میخوانند
چرا اهل سنت دست بسته نماز مي خوانند؟
شیعه شدن ایرانیان یا چگونه مذهب شیعه به ایران راه یافت
علت سجده بر مهر چیست؟
سالروز صنایع دفاعی ایران مبارک
ادرس جلسات تا اول رمضان 1391
انا لله و انا اليه راجعون
جلسه دوشنبه 29 اسفندماه 1390
تلاوتهاي استاد سعید مسلم
تلاوتهای استاد محمد عمران
تلاوتهاي استاد محمد الیثی
تلاوت هاي استاد طه الفشني
تلاوت استاد غلوش
تلاوت استاد شحات انور
أبو العينين شعيشع
اصول قرائت حمزه
اصول قرائت ابن عامر
اصول قرائت ابن كثير
اصول قرائت ابو عمرو البصرى
اصول قرائت خلف العاشر
اصول قرائت عاصم
اصول قرائت کسائى
اصول قرائت نافع
جلسه دوشنبه 22 اسفندماه 1390
دانلود 200 كتاب مذهبي
برخی از تلاوت های مرحوم استاد عبدالباسط محمد عبدالصمد
دانلود کلیه تلاوت های مجلسی استاد محمد صدیق منشاوی با لینک مستقیم
برخی از تلاوت های مرحوم استاد مصطفي اسماعيل
دانلود تلاوت تصویری از استاد مصطفی اسماعیل
جلسه دوشنبه 15 اسفند 1390
جلسه دوشنبه 8 اسفند 1390
عواقب دروغگويي از ديدگاه قران
اوصاف بهشت وبهشتيان از منظر قران وروايات
اسامي قاريان بين المللي تمامي 26 دوره مسابقات گذشته
اشنايي با تعدادي از قاريان بين المللي( مشهد مقدس)
گالری عکس قاریان مصری
تصاویری از قاریان مصری در محضر رهبر فرزانه انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای
معماهاي مساجد
معماهاي موسيقي قران
آرشيو كامل
 

No Image
No Image No Image No Image
 
 
 

درباره ما


    جلسه قرائت قرآن منتظرين حضرت ولي عصر(عج) با مديريت مهندس بابايي و با حضور استاد احمدآبادي و قاريان خوب آمادگي خود را جهت بسط و گسترش فرهنگ قرآني و آموزش تخصصي صوت و لحن اعلام ميدارد. منتظر حضور سبزتان هستيم.

لينك هاي روزانه

< Html />

    ورود اعضا:

    نام :
    وب :
    پیام :
    2+2=:
    (Refresh)

    خبرنامه وب سایت:





    آمار وب سایت:  

    بازدید امروز : 154
    بازدید دیروز : 283
    بازدید هفته : 457
    بازدید ماه : 437
    بازدید کل : 359065
    تعداد مطالب : 96
    تعداد نظرات : 8
    تعداد آنلاین : 1

    تماس با ما


    آمار سایت


    مشاهده و دریافت کد

    استخاره آنلاین با قرآن کریم
    

توضيحات

No Image No Image